تنهایی، چیز پری است و همزمان، خالی. آدم را فرامی‌گیرد و ناگهان پرش می‌کند. می‌ریزد پشت پلک‌ها، زیر گلو، روی شانه‌ها. پاها شروع می‌کنند به سنگین‌شدن و موجب می‌شود آدم به عمق برود. آن‌قدر سنگین می‌شود که نمی‌تواند از فرورفتن سر باز بزند. در همین تنهایی است که من شروع می‌کنم به دیدن چیزهایی که آدم‌های معمولی، به چشمشان نمی‌آید. آن‌ها آن‌قدر به دیدن چیزها با دو چشم عادت کرده‌اند که توانایی حقیقی دیدن را از دست داده‌اند. حس دیدن، مانند حس جهت‌یابی، به مرور زمان در نوع آدمیزاد، از بین رفته است.

اگر از دیدن، استفاده نکنی، ذره‌ذره از دستش می‌دهی. در این صورت، وقتی به یک چیز نگاه می‌کنی، فقط خود آن چیز را می‌بینی، نه چیزهای دیگری را. حس دیدن را فقط در تنهایی می‌توانی بازبیابی.



آنارشیسم یا آنارکیسم

عطیه عطارزاده - راهنمای مردن با گیاهان دارویی

مانوئل گونزالز پرادا

دیدن ,حس ,آن‌قدر ,دیدن، ,تنهایی ,فقط ,دیدن را ,به دیدن ,بین رفته ,رفته است ,از بین

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بی خوابی های یک ذهن سرگشته دانلود موزیک لوازم خانگی افراکالا رمان آنلاین شادی ونشاط در مدرسه خلاصه کتاب مدیریت اسلامی رضا نجاری ایده برتر بیزینس کارت اطلاعات جامع گردشگری و تهیه بلیط ارزان هواپیما تولبد محتوا